اشتراک گذاری

دف مهربون

همزمان سوار مترو شديم، خيلى اتفاقى پام گير كرد به كفشش. زدم رو شونه‌اش که عذرخواهی کنم, یهو گفت سلام خانم! شما از خانم‌های مدرسه‌این, من می‌شناسمتون! یادتونه اون روز با اصلان و مجید داشتیم تو حیاط فوتبال بازی می‌کردیم, یادتونه توپ اومد سمت شما گفتیم خانم شوت بزن. بعد خانم یادته….
همین طور یه نفس داشت حرف می‌زد که یهو ساکت شد و گفت خانم چقدر خسته‌ای, بزار برات ساز بزنم شاد شی! رفت وسط جمعیت و شروع کرد به زدن و آواز خوندن. چند دقیقه بعد اومد کنارم و گفت خانم من ایستگاه بعد پیاده می‌شم, خانم رسیدی مواظب باش هوا تاریکه, گفتم باشه عزیزم تو هم مراقب خودت باش. قطار که ایستاد یه چشمک بهم زد و پیاده شد.
حس اینکه مثل یه برادر هوام رو داشت اونقدر بهم چسبید که وقتی رسیدم خونه دیگه خبری از خستگی نبود.

5/5 - (4 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *