راز دخترک ترسو
راز دخترک ترسو:
یکی از جلسات غربال گری دندان بچهها بود. خسته بودم و بچهها هم بسیار شیطان و بازیگوش. کلافه رو به سوی مربی کلاس کردم و گفتم چند نفر دیگر مانده؟ نگاهی به لیست انداخت و گفت ایشون آخریه… نفس راحتی کشیدم وبا خود گفتم سریع چک میکنم و میروم. مربی یواش در گوشم گفت: این دخترمون خیلی میترسه واسه همین شده آخرین نفر وگرنه اسمش اول لیست بود. یه کم هواشو داشته باش.گفتم چشم و رو به دخترک کوچولویی که از ترس به آینه درون دستم زل زده بود و چونه اش میلرزید گفتم خب دختر قشنگم، دهنت رو باز میکنی؟ باز کرد و ناگهان با صحنه ای مواجه شدم که نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. دندان آسیای بالایش کاملا لق شده بود و از سقف دهانش آویزان بود. طوری که با یک حرکت انگشت کاملا از لثه جدا میشد. حالا چطور دندان این دختر ترسو را جدا کنم؟ سعی کردم در چهرام چیزی نشان ندهم، با حرکت پنس در دهانش سریع ضربه ای به دندان آویزان زدم و با انگشتم خارج کردم.کف دستم را بستم و به دخترک که چشمانش بسته بود گفتم پاشو عزیزم تموم شد… مثل فنر از صندلی بلند شد و رفت. بعد از رفتنش، مشتم را برای مربی اش باز کردم و گفتم اینم یادگاری از دخترک ترسو!