سخت مشغول عکاسی از جشن بچهها بودم، جمعیت زیاد بود و بعضی از خانوادهها هم اومده بودند. چشمم رو از ویزور دوربین عقب کشیدم که ناگهان چشم هایم سیاه شد. یک جفت دست ظریف و کودکانه از پشت سر محکم چشمانم را گرفته بود.< اگه گفتی من کی ام؟…اگه گفتی خانم…>گفتم اممممم… حنانه جان شمایی؟ گفت عهههه خانم قبول نیست، از کجا اینقدر زود فهمیدید؟
دستش را برداشت، یک قدم رفت عقب و مثل یک آدم بزرگ گفت سلام خانم، اجازه هست منم یه عکس با دوربین بگیرم؟ مثل اون دفعه دستتون رو بزارین روی دستم روی اون دکمه که میگفت چیییییک…اسمش چی بود؟ گفتم دکمه شاتر.گفت آره همون. کمکش کردم و یک عکس از دوستش گرفت. بعد گفت خانم مامانم تازه موبایل گرفته، ولی من بلدم باهاش عکس و فیلم بگیرم. خانم میشه من دستیارتون بشم؟
5/5 - (1 امتیاز)