آدرس چند نفر از کارآموزان جوانکده را که در منطقه باغآذری زندگی میکنند، نوشتم و راه افتادم برای بازدید از منزل. قانون بازدید از منزل این است که بدون هماهنگی باشد تا شرایط عادی زندگی آنها بررسی شود. وارد کوچه که شدم، صدای موسیقی شاد، کل کوچه را پر کرده بود. جلوی پلاک که رسیدم، دیدم صدای ارکستر از همان خانه میآید. متوجه شدم که عروسی است.
اسم دخترمان را از آقایی که دم در ایستاده بود پرسیدم و گفت: عروسخانم است! کارش داشتین؟!
سریع خودم را جمعوجور کردم و گفتم: نه!… نه!… خواستم تبریک بگم. سلام برسونین. آمدم دو کوچه پایینتر که به یکی دیگر از بچهها سر بزنم که دیدم در خانه باز است و همه با لباسهای مهمانی هستند. پیش خودم گفتم، نکند اینجا هم عروسی است؟!
بین جمعیت دخترهای خودمان را پیدا کردم. دیدم با لباس مهمانی و آرایش هستند. گفتم: شما هم عروس شدین؟!
گفتند: نه؛ عروسی یکی از فامیلهامونه و زنانه را خانه ما گرفتهاند!
سوالهایم را ازشان پرسیدم و بیرون آمدم. انگار آن روز، روزِ عروسی بود!