موضوع کودکان کار موضوع نسبتاً پیچیدهای است و عوامل گوناگونی در آن اثرگذار هستند. از جمله خانواده، فقر، وضعیت معیشتی، تغییرات اقتصادی ناگهانی ناشی از جنگ که منجر به مهاجرت به کشورهای همسایه برای کار با دستمزد بیشتر میشود، بیماریها و هزینۀ تحصیل و نظام آموزشی نادرست. کودکان کار در شرایط بسیار نامطلوب از نظر تغذیه، بهداشت و سلامت عمومی به سر میبرند. این کودکان میتوانند به راحتی بازیچه دست بزهکاران حرفهای اعم از سارقین یا باندهای توزیع مواد مخدر، عوامل ایجاد خانههای فساد و… قرار گیرند. همچنین عدم بهرهگیری از آموزش و تحصیل علم و فن، قدرت رقابت با سایر کودکان در ایجاد یک زندگی سالم را هر چه بیشتر از این کودکان سلب میکند. اما در شرایطی که در اثر سرگردانی فکری و استیصال و البته استیلای تفکرات سرمایه داری خشن، حداکثر واکنشی که از سوی متولیان امر در عرصهی حمایت از کودکان کار شاهدیم، پهن کردن سفرهی مرحمت و یا متوسل شدن به روشهای غیرقانونی نظیر دستگیری و جمعآوری کودکان از سطح شهر است، چگونه میتوان به افق باز رهایی کودکان از چرخهی کار دل بست؟کودک برای رسیدن به حداقلهای زندگی، راهکار تحصیل را به اجبار کنار زده و به سمت درآمدزایی میرود و متاسفانه ذهنیت سود و زیانی و تبدیل شدن انسان به عنوان سوژه، کودک را ناخواسته حسابگر کرده و به سمت مادیات میبرد و حتی بسیاری از افراد از این آسیب، آگاه نیستند. بدون تردید یکی از نهادهای موثر در کاهش کار کودک، آموزش و پرورش است؛ ما در مورد آموزش و پرورش حمایت اندکی داریم و حتی هزینه امتحان تعیین سطح نیز تحت عنوان مشارکت مردمی از انجمنهایی که کودکان تحت حمایت آنها هستند دریافت میشود. علاوه بر آن هنگام تهیه کتاب حتی آمار کودکان کار در نظر گرفته نمیشود و موقع توزیع کتابهای درسی علیرغم تخصیص بودجه از سوی انجمن ها، با نبود کتاب مواجه میشویم در حالیکه این یک وظیفهی تعریف شده برای آموزش پرورش است. به طور کلی، همواره پایدارترین اقدام نهادهای دولتی، همان جمع آوری تکرار شونده کودکان کار بوده است البته بهزیستی سعی دارد با طرح دیگری این روش را تغییر دهد اما متاسفانه نهادهای ما کودک کار را فقط کودک کار در خیابان میدانند در حالیکه ما با انواع دیگر کار کودک نیز مواجه هستیم؛ به علاوه کمبود نیروی متخصص در نهادهای متولی، باعث آزار خانوادهها و کودکان به ویژه در مواقع جمع آوریشان میشود.
تحلیل بنیادین موضوع/ من خانهام را روی نفت ساختهام…مشاور حقوقی کانون عالی شوراهای اسلامی کار کشور، موضوع را در سطحی فراتر و البته بنیادیتر تحلیل میکند: عدم پایبندی تصمیم گیرندگان و متولیان امر نسبت به ابزارهای تعادل بخش اجتماعی نظیر حق تشکلیابی پیشبینی شده در اصل ۱۰۴ و نیز عدم پایبندی به مقاوله نامههای ۸۷ و ۹۸ سازمان جهانی کار در خصوص حقوق بنیادین کار، منجر شده مسیر دسترسی به ثروت و سرمایه، روندی یک سویه و از بالا به پایین پیدا کند و در این فرایند، اصلیترین نیروی خلق کنندهی ثروت و سرمایه در کشور یعنی کارگران، از نقش واقعی و تعیینکننده خود در تعادل بخشی به نظام توزیع ثروتها، محروم مانده و به دلیل نداشتن تریبون و تشکلهای اثرگذار، ناگزیر چشم به دست تصمیم گیرندگان در مورد حقوق و دستمزدی دارند که با واقعیتهای جامعه شکاف گستردهای دارد در بسیاری موارد حتی کفاف اجاره بهای منزل آنان را هم نمیدهد؛ در این جولانگاه یکسویه، صاحبان قدرت و ثروت هر روز با بهرهگیری از ابزارهای ابداعی و به ظاهر قانونی خودساختهای نظیر قراردادهای موقت کار، سهم بیشتری از ثروت را نصیب خود کرده و گروههای اجتماعی بیشتری را به ورطهی فقر و ناداری کشاندهاند.او تاکید می کند: در چنین شرایطی چگونه میتوان صحبت از پایان بخشیدن به کار کودکان کرد و یا آرزوی فرصت «رویاپردازی به جای کار» برای آنان داشت؟ چطور کودک ایرانی میتواند بگوید «من خانهام را روی نفت ساختهام، میتوانم امروز بازی کنم»؟!ما میآییم و میرویم؛ ما هر روز در گذریم، از گذرگاهها، از کنار زیرپلهها و از سالنهای مترو، عبور میکنیم؛ اما این کودکان میمانند و به سختی بسیار، با همان لبخندهای مغموم و همان چهرههای گرد نشسته، نان درمیآورند؛ ما میگذریم، روزها میگذرند، حوادث و آسیبها بازتولید و بازتکرار میشوند اما چاره نمیشوند؛ ظاهراً تنها راهکاری که در پیش گرفتهاند، همیشه همان جمع آوری گاه و بیگاه کودکان کار و افزودن رنج مضاغف به زندگی غمگین آنهاست؛ اما آیا برای بهبود واقعی زندگی این کودکان نباید کارهای اصولیتر کرد؛ آیا کاهش بنیادین فقر، ایجاد مشاغل شایسته با دستمزد مکفی و از همه مهمتر، کاهش تضاد طبقاتی شدید که موجب محرومیت گسترده شده است، به خودی خود کودکان را به دنیای کودکی بازنمیگرداند؟