آرزو که روزی به خیاطی عشق میورزید _برای اتفاقات و احساساتی که از سر گذرانده بود_ علاقهاش را به دوختودوز از دست داده بود. این موضوع را با همیارمشاور...
1086 vulnerable children (VC) attend Sobh-e Rouyesh Schools
Secondary school
Pishgam (Education Center for adults)
Jobzi (Mobile School)
Partow-e Sobh-e Rouyesh
Javan-kadeh Youth Club (Vocational Training Center)
Partow-e Sobh-e Rouyesh in Khavaran St.
In association with a prominent group of experts and consultants
Such as: Critical Thinking, Creative Thinking, Self-awareness, and Analysis
Communicating with oneself, God, others, and nature using skills such as: effective communication, empathy, and positive social interaction
Such as: Problem-Solving, Self-Management, Anger-Management, The Power of Saying “No”,
and Self-Reliance.
Beginner courses for 100 real world jobs such as: electrician, pastry chef, accountant, cameraman, plumber, tailor.
آرزو که روزی به خیاطی عشق میورزید _برای اتفاقات و احساساتی که از سر گذرانده بود_ علاقهاش را به دوختودوز از دست داده بود. این موضوع را با همیارمشاور...
مار و پله خیاطی نجیبه، یکی دوصباح آمد خیاطکده و نازکدوزی یاد گرفت. با این آشنایی مقدماتی، به کارگاهی در خیابان سعدی رفت و لباسعروسهای آن کارگاه را دوخت....
«غصه نخوریا من مطمئنم تا چند روز دیگه خوب میشی!» صدای عرفان رو شنیدم که زل زده بود به چشمهای مینا خانم و این جمله رو بهش میگفت. مینا...
«خانم من هیچ وقت یاد نمیگیرم چیزی رو ببافم.» شیما وقتی توی مینیبوس جابزی به دستهام نگاه میکرد این رو گفت. فهمیده بودم یاد گرفتن بافتنی براشون سخته اما...
در روزگاری که خردسال بودیم خانه پدربزرگ و مادربزرگهایمان بهشت برینی بود پر از دارودرخت. آنجا طبیعت زندهتری از خانه پدر و مادرمان داشت. بازی و خوشحالیمان کش میآمد،...
حالش بد بود میگفت: «خیلی زشته بچسبی به ماشینها و ازشون به زور پول بخوای من خستهام از کار کردن، از چسبیدن به آدمها و… » دوست نداشت دیگه...
خیلی روزها، میتونین شاهد دعوا کردنهاش به خاطرکوچیکترین مسائل باشین. امیر، غمهایی رو روی شونههاش تحمل میکنه که حتی برای بزرگترها، حسابی سنگینه. به خاطر همین، یکی از بچههاییه...
رابطه خوبی با پدرش نداشت. به عنوان یه مددکار، سعی کردم یه جلسه سه نفره رو با حضور پدرش برگزار کنم تا ارتباطشون بهتر بشه. علی، انگار یه پسر...