اشتراک گذاری

سنگ صبور

رابطه خوبی با پدرش نداشت. به عنوان یه مددکار، سعی کردم یه جلسه سه نفره رو با حضور پدرش برگزار کنم تا ارتباطشون بهتر بشه. علی، انگار یه پسر دیگه شده بود. پسری که برای اولین بار، می‌تونست جلوی پدرش، از مشکلات حرف بزنه و با یه دل سبک‌تر از اتاق بیرون بره! این روزها حالم زیاد خوش نیست! توی مدرسه قدم می‌زنم که علی جلوی چشم‌هام ظاهر می‌شه. با نگاهی سرشار از قدردانی، دستش رو به طرفم دراز می‌کنه و برای تشکر، یه فال حافظ رو توی دست‌‌هام جا می‌ده. فال رو که باز می‌کنم این کلمه‌ها چشمم رو نوازش می‌دن:« دور گردون گر دو روزی بر مراد تو نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور» این بار علی بدون اینکه خبر داشته باشه حال دلم رو عوض می‌کنه.

2/5 - (1 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *