«نامهها» یعنی کسانی هستند که میخواهند همدیگر را بشنوند. دوست داشتم بچهها را با نامه به دفتر مددکاریِ پیشگام* دعوت کنم تا بدانند که تکتک آنها چهقدر برای ما ارزشمند و دوستداشتنیاند. دعوتنامهها را به نوبت دست بچهها رساندیم تا با هر کدام در زمان مقرر دیدار کنیم. قرار شد بعد از این که با چند نفرشان دیدار تازه کردیم، بقیهی دعوتنامهها را بفرستیم.
یک روز صدای نفسهایش را شنیدم، چهرهی خیسش یعنی اشتیاق برای دیدار.پسرک دعوتنامه را گرفت طرف من که بگوید مثلا روز، روز دیدار اوست، فهمیدم چهقدر زمان برای او دیر میگذرد.
-عزیزم هر وقت نیاز داشتی با هم صحبت کنیم بیا مددکاری و منتظر دعوتنامه نباش.
سرش را انداخت پایین و گفت: ببخشید.
برای همهی بچهها توضیح دادم این دعوتنامه فقط برای نظم بیشتر است و درِ واحد مددکاری به رویشان باز است تا حرفهایشان را به گوش ما برسانند. دعوتنامه را گذاشتم لای سررسیدم تا بوی اشتیاق و گرما و دویدن بپیچد در دفترم. این روراستترین و خلاق ترین دعوتنامهی جعلی بود که در تمام عمرم دیده بودم.
*پیشگام مرکزی است برای بچههایی که از سن تحصیلشان جاماندهاند.
اگر مایل هستید داستانهای دیگری از بچهها را بخوانید اینجا را کلیک کنید.