«غصه نخوریا من مطمئنم تا چند روز دیگه خوب میشی!» صدای عرفان رو شنیدم که زل زده بود به چشمهای مینا خانم و این جمله رو بهش میگفت. مینا خانم صاحب همون خونهای بود که با تمیز کردنش خرج خونهمون رو درمیاوردم. بعد از کار گفتم: پسرم چرا انقدر با اطمینان بهش گفتی خوب میشی؟ جوری که انگار سوال بیموردی پرسیده باشم نگام کرد و گفت: «خب من دعا کردم دیگه وقتی میگم میشه؛ میشه.»
مامان عرفان که این خاطره رو توی جلسه مددکاری تعریف میکرد یاد تموم دعاهای زندگیم افتادم فرق دعا کردن من با عرفان این بود: پسرمون از ته قلب کوچیکش مطمئن بود که اگه دعا کنه پس حتما میشه.
5/5 - (1 امتیاز)
2 پاسخ
عرفان جان امیدوارم سلامت و موفق باشی قربونت بشم من یکی از حامیان شما هستم البته سر سوزن میتونم کمکتون کنم میشه ازت خواهش کنم با قلب قشنگ و کنجشک یت برای دخترم و نوه ام که تنها و سخت دارن زندگی میکنند دعا کنی از دور دستانت را میبوسم خدا حافظتون باشه دوستتون دارم
ممنون از مهر و محبتتون🌹
بچه ها با همراهی و مهربونی شما همواره دعاگوی شما هستن همراه عزیز🙏🌹