مدرسهای که بوی خانه میدهد
بعضی از مدرسهها حس و حال خانه را به آدم میدهند. مثلا معماری خاصی دارند، معلمهایی دارند با رفتاری پدرانه یا مادرانه. گاهی اوقات هم بدون آن که بفهمیم چرا، بهطور عجیبی در آن احساس راحتی میکنیم. اگر به مدرسه متوسطه پسرانه صبحرویش که در خیابان باغ آذری است، سری بزنید، همین حال و هوا را احساس میکنید. جایی که مدیر و دبیرهای مدرسه میخواهند خودشان را با نام «داداشبزرگه» به بچهها معرفی کنند که رابطههای نزدیکتری میان صبحرویشیها برقرار شود.
چیدمان فضای داخلی، بیشباهت به مدرسههای دیگر است. حتی میز و صندلی مرسوم مدارس دیگر را ندارد. چند میز تاشو روی زمیناند، بچهها روی زمین مینشینند. کفشهایشان را نرسیده به راهپله از پا میکنند. هر زنگ تفریح هم پاهایشان را میشویند. چند تا میز چند منظوره هم از دیوار اتاق آویزاناند. تا حالا بیستدرصد از فضاسازی مدرسه انجام شده، بقیه را گذاشتهاند با همت بچهها انجام شود. وقتی بچهها در این مدرسه که بوی خانه میدهد، خسته میشوند، دراز میکشند، این است که برای فضاسازی سقف هم باید چارهای اندیشیده شود. از مدرسهای میگوییم که خوشبختانه اقبال ثبتنام در آن دوبرابر بیشتر از پارسال است. از امسال پایهی یازدهم هم دایر شد. هفتمیها هم که در یک کلاس جا نمیشدند، شدند تنها پایهی دوکلاسه.
بچهها با همکاری هم مدرسه را اداره میکنند. در هر وعدهی صبحانه و ناهار، یکی دو پایه میزباناند و بقیه بچهها مهمان. آنها از یکدیگر پذیرایی میکنند و خودشان ظرف غذایشان را میشویند. هرکس یک مسئولیتی دارد.
مراسم صبحگاهی در متوسطهی پسران گاهی در راهرو برگزار میشود. دور یک سفره، همان موقع که صبحانه میخورند و صمیمیت بینشان تقویت میشود. یک روز در هفته هم بچهها به رسم پهلوانی، صبحگاه زورخانهای را با همان نواهای مشهور در حیاط اجرا میکنند. گفتوگوی مسئولان مدرسه و دانشآموزان در صف، یکی از آیینهای متوسطه پسرانه است تا اعتمادبهنفس در حرف زدن و ارتباطگیری بچهها قوت بگیرد.
همهی بچهها بعد از هدایتتحصیلی خواستند در همین مدرسه بمانند حتی پسرکی که امتیازش به ریاضی فیزیک هم قد میداد، ماند اینجا که فنی بخواند.
همهی اینها که گفته شد، یکطرف، این که میخواهم بگویم یک طرف دیگر. بهترین اتفاقی که همین چند وقت پیش افتاد، وسیع شدن جهانبینی بچهها بود. پسرها بعد از دیدن کورهپزخانه (سه راه تقیآباد، شهرری) آدم دیگری شدند. در این اردو یکی از بچههای مدرسه، دوچرخهی خراب پسری که در کوره کار میکرد را تعمیر کرد. بچهها متوجه شدند در بهرهمندی از مادیات دنیا و تواناییها، آنقدرها هم از قافله عقب نیستند؛ دیدند آدمهایی هستند که به کمک آنها برای ادامهی زندگی نیاز دارند.
دانشآموزان بعد از خوردن تهچین شام کنار دوستانشان، نقشهی اردوی جهادی را برای بچههای کوره کشیدند. آنها و همیارهای صبحرویشی دستبهدست هم دادند و در کوره، چاه حفر کردند. در آیندهی نزدیک میخواهند سرویس بهداشتی بسازند.
پسران اردورفته، فردای آن روز، اوضاع کورهپزخانه را برای کسانی که نیامده بودند، تعریف کردند. این که قصهی کوره از زبان بچهها برای بچهها گفته شود، باورپذیرتر است و نگاه بهتری را منتقل میکند.
شاید فکر میکردند در دنیا، فقط خودشاناند که با مشکلات ریز و بزرگی دستوپنجه نرم میکنند. خوبی سفر کردن همین است. آدمهای گوناگونی را میبینی، مشکلاتشان را میفهمی، رنجهای خودت را میتکانی و برمیگردی خانه.
رفتن به شهربازی هم در برنامهی تابستان خندان متوسطه پسرانه بود. شهربازی که فقط برای دبستانیها نیست! بچههای پایههای بالاتر هم دل دارند. صبحرویش حواسش به خوشی دلشان بود و اردوی شهربازی را در برنامههایشان گنجاند و از دیدن حال خوبشان کیف کرد.