اشتراک گذاری

فیلسوف‌ها؛ کودکان پیرِ پُرسان

سرکوب‌گر حیرت‌‌های کودکان نشویم.

گفت‌وگو با علیرضا مددیان، کارشناس ارشد فلسفه

پیش از پاسخ به این پرسش که فلسفه چیست، بیایید به این سوال جواب بدهیم: می‌خواهیم کودکان کار را کودک کار ببینیم یا آنان را انسان به‌حساب بیاوریم؟ اگر آن‌ها را به‌چشم انسان ببینیم، همان ضرورتی که برای یادگیری فلسفه ما وجود دارد، ایجاب می‌کند که کودکان هم فلسفه بیاموزند.

فلسفه چیست؟

به نظر می‌رسد هر چه‌قدر درباره جهان پرسش کنیم و پرسش‌هایمان عمیق‌تر شوند، به شکلی از فلسفه‌ورزیدن نزدیک می‌شویم. اگر بخواهیم کلمه فلسفه یا همان «فیلاسوفیا» را تعریف کنیم این کلمه به دو بخش تقسیم شده است که بخش اولش؛ «فیلا» معنی دوستدار است و بخش دومش یعنی حکمت. کسی که دوستدار حکمت و معناست، راهش را با پرسیدن روشن می‌کند. کودکان معمولا بیش از بزرگسالان پرسیدن را دوست دارند. به اصطلاح حکمای قدیم، کودکان جدیدالعهدمن‌الملکوت‌اند؛ چون تازه از ملکوت خدا رسیده‌اند به زمین. گویی که اینجایِ غریب ناآشناست برایشان و می‌خواهند بیشترینِ معانی را بدانند، اما گاهی پدرومادر، خویشاوندان و جامعه به‌جای اینکه میل به پرسش را در آن‌ها تقویت کنند،  به‌شیوه‌ای تعلیمشان می‌دهند که پرسش‌هایشان متوقف شود. بچه‌هایی که تا پیری خصلت کودکی را نگه‌می‌دارند و دکمه پرسیدن را نمی‌بندند، بهترین نامزدها برای فیلسوف شدن‌اند.

فلسفه دو معنا دارد که در وجه کلی از آن به حکمت یونان تعبیر می‌شود. پیش از ظهور سقراط، فلسفه به معنای کنونی وجود نداشت. سقراط اولین شخصی است که فلسفه را در معنای امروز به‌کار برد و دربرابر سوفیست‌ها کلمه دوستدار حکمت (فیلاسوفیا) را وضع کرد تا جلوی مغالطات را بگیرد. فلسفه بعد از آمدن ارسطو سرنوشت دیگری پیدا کرد؛ به‌این‌معنا‌که شیوه خاصی از اندیشیدن، مطلق اندیشه تعریف شد؛ به‌گونه‌ای که اگر اشخاص به روشی که ارسطو در قیاسات و منطق در رساله «ارغنون» صورت‌بندی کرده بود، نمی‌اندیشیدند، گویی فلسفه نمی‌ورزیدند. این نوع از فلسفه به مشائیون و راه‌روندگان مشهور شد و به اروپا و حتی جهان اسلام راه یافت؛ پس آنچه امروز به نام فلسفه می‌شناسیم میراث ارسطویی است. سبکی از اندیشیدن وجود دارد که کودکان آن را بهتر از فیلسوفان می‌شناسند و زیست می‌کنند. برای بچه‌ها انیمیشن جذاب‌ است؛ چون آنجا همه چیز زنده‌ است و کودکان با زنده‌اندیشی مانوس‌اند. ادیان مختلف هم گونه‌ای از حکمت را به شما می‌آموزند، اما نه به شکل ارسطویی. مثلا در قرآن آمده است: «یسبح رعد بحمده»: رعد تسبیح خداوند را می‌گوید یا «ان من شیء لایسبح»: هیچ چیزی در این عالم نیست، مگر اینکه تسبیح‌گوی خداوند است. در اسناد عهد عتیق، انجیل، متون کنفوسیوسی و … شکلی از حکمت، بی‌زمانی، بی‌مکانی و مفاهیمی که به فلسفه کودکان نزدیک است، وجود دارد. کودکان با این نحوه تفکر آشناتراند تا فیلسوفانی که شغلشان فلسفه‌ورزی است و سال‌هاست تعلیم دیده‌اند که این جهان، جهان مرده است و قواعد فلسفی و منطقی بر آن حاکم است. از صدقه‌سری میراث ارسطویی، نگاه کانت و دکارت، انسان ماشین بیولوژیک است و این در ادامه نگاه سقراط است که انسان را حیوان ناطق می‌بیند. هوش مصنوعی یا رباتیک مبتنی بر همین جهان‌بینی است که از قرن چهاردهم اوج گرفته است. ما با عینک فلسفه ارسطویی، فلسفه مدرن و فلسفه علم مدرن جهان را می‌بینیم.

نقد فلسفه ارسطویی و ستایش فلسفه کودکانه

به متدولوژی فلسفه ارسطویی نقد وارد است. درست است که جلوی مغالطات و غلط‌اندیشی را می‌گیرد و باعث می‌شود که منظم باشیم، اما باب شیوه‌های دیگرِ اندیشیدن را می‌بندد.

کودکان با فطرت پاکشان جهان را بهتر می‌یابند، پی معنای پشت این جهان می‌روند. وحدت وجود یا وحدت بی‌چون‌وچرا را کودک بهتر درمی‌یاید؛ چراکه جنین در دوره‌های کودکی و سنین کمتر از یکی‌دوسال، بین خود و بقیه تمایز محیطی نمی‌بیند. هر چند تلاش‌هایی برای نزدیکی فلسفه به کودک انجام شده است، ولی آن آموزه‌ها خلاف طبع کودک است؛ یعنی اگر بخواهیم شکلی از تفکر منطقی، ریاضی و فلسفی را به کودکانمان یاد بدهیم و پرسش‌هایی مبتنی بر فروض بنیادی _که کودک آن‌ها را پیش‌فرض نمی‌بیند_ بر کودک بار کنیم، شیوه دیگری از فلسفه و حکمت در معنای زنده‌بودن، لامکانی و لازمانی، وحدت، توحید و سلسله‌مراتب را که در نگرش کودک وجود دارد، نادیده گرفته‌ایم.

حکمت و دوستداری حکمت دوچیز متفاوت‌اند. حکمت به کودکان و پرسش‌های کودکانه بسیار نزدیک است، اما فیلاسوفیا یا فلسفه مدرن از طبع کودک دور است. محی‌الدین ابن‌عربی می‌گوید: بالاترین مقامی که انسان به آن می‌رسد، حیرت است. سوفی و صوفی هر دو در جست‌وجوی حیرت‌اند. شکوه و وسعت جهان ما را حیرت‌زده می‌کند، اما فلاسفه به سرگردانی می‌رسند. هر فیلسوفی نظر فیلسوف قبل را رد می‌کند و گاهی می‌گویند کار فلسفه پاسخ به پرسش نیست، بلکه پرسش‌آفرینی است. پرسش‌های بی‌نهایت انسان را درآشفتگی فرو می‌برد؛ پرسش‌هایی که بعضا خود فیلسوف هم از آن به‌در نمی‌آید. اگر فلسفه این است که به همه چیز شک کنیم، باید گفت که این هدف اصلی فلسفه نبوده است، فلسفه پی حکمت رفتن است.

 

باری به‌جای اینکه کودک را به‌سوی سرگشتگی ببریم، به سمت حیرت، نور، رنگارنگی و جایی که از آن سربرآورده‌، رهنمون کنیم. این مسیری است که کودکان آن را بلدند و این  هدف حکمت و سوفیاست.

امتیاز شما به این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *