کودکان در کودکیکردن با یکدیگر برابرند؛ کودکی که کار میکند، به اندازه کودکی که کار نمیکند، به بازی و شادی نیاز دارد. توانایی هیچ دو کودکی با هم برابر نیست، اما این تمایز و تشخّص، دلیل خوبی برای دور کردن آنها از یکدیگر نیست. اساس زیست همدلانه و زندگی شهروندی بر این پایه است که بهقول حافظ با تمام تفاوتهایمان در کنار هم یک زندگی توام با مروت و مدارا داشته باشیم. مدرسه_ بهعنوان یکی از نهادهای مهم جامعهپذیر کننده_ اگر کودک را در کودکی با این نوع از زیست مسالمتآمیز با کودکان متفاوت از خود مواجه نکند، جامعه بهسامانی نخواهیم داشت؛ ماحصل کار بزرگسالانی خواهند شد که از مهارتهای ارتباطی و تابآوری بیبهرهاند.
جدا کردن کودکان عادی از کودکان خاص آنقدر در کشور ما عادی است که اگر چنین تفکیکی در ساختار سازمانی اتفاق نیفتد یا کودک پرهوشی در مدرسهای عادی درس بخواند، حیرت میکنیم. گستره مدرسههای خاص در کشور ما از تیزهوشان و نمونهدولتی تا مدارس ویژه کودکانِ با مشکلات یادگیری امتداد پیدا میکند.
در روزگار ما، شکاف عمیقتری میان مدارس عادی و خاص اتفاق افتاده است. بسیاری از خانوادهها با تحمل هزینههای گزاف مادی و معنوی تلاش میکنند که فرزندانشان را راهی مدارس خاص کنند، اما فراوانی چنین مدارسی این پرسش را به ذهن متبادر میکند که کودکان تعامل با یکدیگر را کجا بیاموزند؟
صبحرویش دوست دارد، مدرسه را به محیطی همدلانه تبدیل کند؛ محیطی که کودکانش با متر و خطکش هوش بیشتر و کمتر یا دارایی و پول والدینشان ارزیابی نشوند. در همان روزهای گشایش مدرسه، قائل به جداسازی کودکان از یکدیگر نبودیم. حالا پس از سالها گذر زمان از افتتاح مدرسه، ایمان داریم که با یکی دو سال آموزش میشود ایدهی درسخواندن کودکان سالم و معلول را در کنار هم به انجام برسانیم.
یکی از نشستهایی که در صبحرویش برگزار شد، نشستی بود با موضوع «جداسازی آری یا نه؟» این نشست در سالن همایش باغ آذری صبحرویش برگزار شد. در این رویداد، «محمد حسن داودی»، مدیرمدارس صبح رویش، مصطفی تبریزی، «استاد دانشگاه علامه طباطبایی»، «محمدرضا سرکارآرانی»، استاد دانشگاه ناگویای ژاپن و یاران صبحرویش بهگردهم آمدند و از حال و آینده کودکان گفتند.
رویکردِ مهمانان نشست، فقط پاسخ نه به جداسازیِ مدارس از هم نبود، آنها جداسازی درون مدارس را هم کاری ناستوده ارزیابی کردند. تبریزی و سرکارآرانی باارائه ادله و مثالهایی به این مساله پاسخ دادند که چرا هیچیک از شیوههای جداسازی بچهها از هم روا نیست. در این نوشتار، گوشههایی از نظرات برجستگان علوم تربیتی ایران را درباره زیست کودکان و مفهوم جداسازی نقلبهمضمون میکنیم.
مصطفی تبریزی، صاحبنظر در حوزهی تعلیموتربیت و استاد دانشگاه علامه طباطبایی
با جداسازی مخالفم. دلیل اول مخالفتم این است که جداسازی نوعی برچسبزنی به اشخاص است و هویتی از آنها نشان میدهد که با واقعیت تطابقی ندارد. به کودکانی که مشکل یادگیری دارند، دیگر نمیگویند عقبمانده، میگویند کودکان با مشکل خاصّ یادگیری. جداسازی بر اساس توانمندیها هم یک جداسازی ناسالم است؛ چرا که مدرسه محل زندگی است و هدف نهایی آدمها زیستن در کنار یکدیگر است.
نکتهی مهم دیگر هم لزوم سنجش نظریه متفکران با خرد است. اگر صاحبنظرانی بر جداسازی تاکید دارند، دلیل بر تایید جداسازی نیست و هر نظری را باید سنجید.
با این مقدمات، مدارس تیزهوشان و نمونهمردمی نوعی از جداسازی نارواست؛ ولی ممکن است این به ذهنمان متبادر شود که اگر کودکی مرزی است، تکلیف مربیاش چیست؟ نباید اصل مساله را فراموش کرد؛ مساله این است که چگونه کار کردن با این دانشآموزان آموختنی است. این که ما در مدارس، میزبان قابلی نیستیم و معلمان پشتیبان برای اجرای این ایده نداریم، دلیل نمیشود که در شرایط فعلی جداسازی را نفی نکنیم. بهعنوان نمونه، کشورهای اسکاندیناوی مدرسه کودکان کار ندارند؛ این به این معنی نیست که باید صدردصد خودمان را با آنها هماهنگ کنیم. این نکته را نباید از نظر دورانگاشت، تا زمانی که برابری اقتصادی وجود ندارد، کرکره خیریهها را در ایران پایین نکشیم. جایی باید پذیرای کودکانی باشد که کار میکنند و بودنش از نبودنش بهتر است.
دکتر محمدرضا سرکارآرانی، استاد دانشگاه ناگویای ژاپن
صبح رویش میگوید که میانهای با جداکردن دانشآموزانی که اختلال یادگیری دارند از دیگران ندارد. این ادعا با مفاهیم متناسبسازی آموزش با توانمندیها (کاستومایز کردن تیچینگ) و شخصیسازی یادگیری (پرسونالایز کردن لرنینگ) که این روزها در جهان مطرح است همخوانی دارد.
حتی اگر به جای آینده هر واژهی دیگری بنشیند، باز ما را به جداسازی میرساند. خواه از سر چارهگری، خواه ناچاری. بههمینترتیب، عنوان «کودککار»، «بچههای کار» یا «دانشآموزانی که کار میکنند»، با هم متفاوتاند.
ما بسیاری از اوقات در تنگنای تغییریم و این در تنگنا بودن بنیان کار را دچار چالش ذهنی میکند. آدمی که به چالش ذهنی دچار است، پایش روی زمین قرص نیست. مهارت دارد، اما وقتی به ورطه فرآیند دستسازی (کرفت) کشیده میشود، موفق نیست. پداگوژیِ (شیوه تعلیم) صبحرویش هم یک نوع دستسازی است. پرسشی که مطرح میشود این است که مدرسهی کودکان کار صبحرویش با مدارس قرآنی و تیزهوشان چه تفاوتی دارد؟ پاسخ من این است که تنوعی که در صبحرویش وجود دارد در مدارس دیگر نیست، اما دو نوع مدرسه دیگر، بهمثابه قبیله (کلونی) رفتار میکنند. اداره قبیلهای ساختار از سنت چندپله عقبتر ایستاده است. با وجود امکانات مادی که در مدرسههای جداساز وجود دارد، بهنظر میرسد که آنها در پارادایم چارهاند. واقعیت این است که در آنجا هم پارادایم، ناچاری است.
این که مراجعه خانوادهها به چنین مدارسی دارد با اقبال بیشتری مواجه میشود، به اینجهت است که خانوادهها میگویند: «شهر امن نیست و میخواهیم فرزندانمان در مدرسهای درس بخوانند که آدمهای آن شبیه خودمان باشند.» بهاینخاطر، این مدارس خاص که از دید من قبیلهای اداره میشوند، هر چهقدر هم که آمار قبولیشان در آزمون سراسری ورود به دانشگاه درخشان بهنظر برسد، حیرتکده نیستند. جاییاند برای خریدوفروش زیرکی. بهعلاوهاینکه ارقام بالای قبولی در مدارس جداساز برای توجه و هزینههای مادی خانوادههاست. با این همه، موفقیت بچهها به پای مدارس نوشته میشود.
ما میخواهیم در صبحرویش دامنه تنوع را از حیث ساختار و توانمندی بیشتر کنیم. توانمندی آنالیز را بالا ببریم، به جایی که ایستادیم افتخار کنیم، از پارادایم ناچاری به چاره برسیم و بگوییم ما الگوی شهریم. بنای علوم تجربی، ادبیات و… بر این است که بستری باشد برای تربیت انسان، نه این که همه بسترها را به کسب نمره تقلیل بدهیم. در ایران همه بسترها را هدف کردیم.
در ژاپن فیلم کلاس هندسهای را که در قم برگزار شده بود، نمایش دادیم. آنها فقط برای این که معلم هندسه _در دقیقه ششوسیوهفت ثانیه ویدئو_ کت دانشآموزی را که زمین افتاده بود، به دست دانشآموز رساند، نتیجه گرفتند که کلاس هندسه خوبی است؛ معیار برای آنها روابط خوب معلم و شاگردی است. آنها هم میفهمند که هندسه درس مهمی است، اما هندسه هم برای تربیت انسان است.
سرخپوستان آمریکایی ضربالمثل خوبی دارند: «وقتی اسبتان مرده است، لطفا پیاده شوید.»