ماهیها در دریا بزرگتر و آزادتر زندگی میکنند تا توی تُنگ. کودکیکردن در همهجای جهان شبیهبههم است، بدونمرز و تفاوتهای چشمگیر. ده سال پیش، ساختمان بیدیواری را در دل بوستان زندگی تحویل گرفتیم تا دیواری میان کودکان نانآور و مدرسههای شهر وجود نداشته باشد و پیوستگی کار و کودک با هم برای ما شهروندها آنقدر بزرگ نشود که به بچهها بگوییم: کودک کار.
جای ماهی در دریاست و بچهها باید از آن زیستگاه کوچکشان در اتاق تَنگ شیشهایِ چهارراه، کارگاههای زیرزمینی، قطار و… خلاص میشدند و به جهان آزادتری میرسیدند. ما دوست داشتیم در کنار بچهها قد بکشیم و پیر شویم. شاید زورمان نمیرسید که ماهی را به دریا برگردانیم، اما میتوانستیم، با پای برهنه، گاهی در کنار دلهای کوچکشان پایداری کنیم و با هم دل به دریای بازی، آموزش و جهان یادگرفتن بزنیم.
با جهانشان همزندگی شدیم و جشنها را یکییکی پشت هم گذاشتیم تا دیوارها را برداریم. دیروز تمام بازیگران صحنه جشنِ دهسالگی مدرسه، بچهها بودند. هر کدام که روی سن میرفتند، رویاهایشان را نمایش میدادند؛ یکی ایستاده و استوار، پشت به سن و تماشاچیها، توپ را بیوقفه به هوا پرتاب میکرد و روی پایش میغلتاند، دیگری از ژرفای حنجرهاش آهنگ مینواخت، دخترانی به شاهنامه برگشته بودند و سوگ سیاوش را نمایش میدادند، آنهایی که هوش ریاضی و فنی داشتند، سنگینی فکرشان را با بطری آب روی سبُکی سازههای ماکارونی گذاشته بودند تا چهره تمرکزشان را نشانمان بدهند، آنهایی که سالها از تحصیل بازمانده بودند، از حس پذیرفتهشدنشان در صبحرویش و بازیابی هویتشان گفتند.
جشن دیروز به افتخار کودکان برگزار شده بود، اما آنها خودشان نقش اول و مکمل جشن دهسالگی مدرسه را بازی کردند؛ مثل همه وقتهای دیگری که بازیگر محوری زندگی خود و خانوادههایشان بودند. آنها بار شیرین سرگرمکردن دوستانشان و ما را بردوش کشیدند.
هر کدام از زیباییهای جشن آنقدر بزرگ است که خودش موضوع یک جستار خواهد شد و عنوانش در این مجال کوتاه آن را شهید خواهد کرد، مثلا در مسابقه استعدادسنجی که چهارنفر از یارهای مدرسه داورش بودند، تواناییهایی چون ورزشهای رزمی، آمادگی بالای جسمانی، ژیمناستیک و هماهنگی بدنی در کار تیمیشان را دیدیم.
اجرای نمایش شاهنامه در یک بازه زمانی کوتاه با آن وسعت و اندازه خودش کاری هنرمندانه و بزرگ است.
دخترهایی که به شوق آمده بودند تا کیکاووس، سیاوش و سودابه شوند، فقط چند صد بیت شعر از بر نکرده بودند، آنها با آن شخصیتها زندگی کرده بودند تا ما آنها روی صحنه فرهنگسرای بهمن باور کنیم.
سیاوش نماد خویشتنداری و راستی و پاکی است؛ آنقدر که این نماد به نشانهای در فرهنگ ایرانی و فرهنگهای مشابه تبدیل شده است. ما هر سال در چهارشنبهسوری از روی آتش میپریم، در قرآن آتش بر ابراهیم گلستان شد. بازی خویشتنداری سیاوش یعنی نه گفتن به ناراستی و آلودگی و بله گفتن به درستی و پالودگی.
همه دانشآموزها به یاری از یاران صبحرویش قول دادند که در سختیها تاب بیاورند و ایمان داشته باشند که نور از دل تاریکی بیرون خواهد آمد. کار ماهی شنا کردن است؛ خواه در دریای آرام، خواه در طوفان، خواه در خلاصییافتن از آتش.
آنها درحالی سالن را ترک میکردند که زمان زیادی از بلندخوانیشان با طنین این بند از سرود ویژه صبحرویش: «آینده همرنگ آرامش و آسایشه/هر لحظه آغاز صبحرویشه.» نمیگذشت.